اشك من هم جاری است
شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است
آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است
شاید او می داند
كه فرو خوردن اشك
قاتل جان من است
من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم
اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه
من رهایش كردم باز زیر باران
من به زیر باران اشكها می ریزم
همگان در گذرند
باز بی هیچ تامل در من
سر به سوی آسمان می سایم؛
من نمی دانم...
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است
کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب ديدم...
هيچ کس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد...
از خودم می پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا ؟