بر تمام قبر های این شهر
بوسه بزن شاید به یاد بیاوری کجا مرا جا گذاشتی... من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام صدای کلاغها را می شنوی؟ دارند برایم فاتحه می خوانند.....!!
آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته است هنوز ؟ من در این گوشه كه از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می بینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیك است كه چو بر می كشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته كه پرواز نگه در همین یك قدمی می ماند كورسویی ز چراغی رنجور قصه پرداز شب ظلمانی ست نفسم می گیرد كه هوا هم اینجا زندانی ست هر چه با من اینجاست رنگ رخ باخته است آفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر فراموشی این دخمه نینداخته است اندر این گوشه خاموش فراموش شده كز دم سردش هر شمعی خاموش شده یاد رنگینی در خاطرمن گریه می انگیزد ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می گرید چون دل من كه چنین خون آلود هر دم از دیده فرو می ریزد ارغوان این چه راز ی است كه هر بار بهار با عزای دل ما می آید ؟
همه با آينه گفتم که خموشانه مرا می پاييد گفتم ای آينه با من تو بگو چه کسی بال خيالم را چيد؟ چه کسی صندوق جادويی انديشهء من غارت کرد؟ چه کسی خرمن رويايی گلهای مرا داد به باد؟ سر انگشت بر آيينه نهادم پرسان چه کس آخر چه کسی کشت مرا؟ که نه دستی ز مدد از سوی ياری برخواست. نه کسی را خبری شد نه هياهويی در شهر افتاد؟! آينه اشک در ديده به تاريکی آغاز غروب بی صدا بر دلم انگشت نهاد
فرقـے نمـے کند ... بگویم و بدانـے ... یا ... نگویم و بدانـے ... فاصله دورت نمی کند ... در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ... جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد : دلــــــــــــــم
خدایم آه ای خدایم آه ای خدایم صدایت میزنم بشنو صدایم شکنجه گاه این دنیاست جایم به جرم زندگی این شد سزایم آه ای خدایم بشنو صدایم مرا بگذار با این ماجرایم نمی پرسم چرا این شد سزایم آه ای خدایم بشنو صدایم گلویم مانده از فریاد و فریاد ندارد کز غم مرگ صدا را به بغض در نفس پیچیده سوگند به گل های به خون غلتیده سوگند به مادر سوگوار جاودانه که داغ نوجوانان دیده سوگند خدایا حادثه در انتظار است به هر سو باد وحشی درگذار است به فکر قتل عام لاله ها باش که خواب گل به گل کابوس خار است خدایم ای پناه لحظه هایم صدایت میزنم با گریه هایم صدایت میزنم بشنو صدایم الهی در شب فقرم بسوزان ولی محتاج نامردان مگردان عطا کن دست بخشش همتم را خجل از روی محتاجان مگردان الهی کیفرم را میپذیرم که از تو ذات خود را پس بگیرم کمک کن تا که با ناحق نسازم برای عشق و آزادی بمیرم خدایم ای پناه لحظه هایم صدایت میزنم با گریه هایم صدایت میزنم بشنو صدایم