امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت
از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو
در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت
یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است
از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت
تو که گفتی باکی نداری ، بگم آخر یه روزی میرم
ندونسته یه کاری کردی ، همه حرفامو پس بگیرم
.
تو که از من فراری بودی،تا ازت با خبر نباشم
تویی که با اون غریبه میری،تاکه من پشت سر نباشم
.
حالا دیگه رفته تو بمون و دردات حالا دیگه رفته
اونی که می خواستی واسه روز فردات حالا دیگه رفته
.
تو این دو سالی نشد یک بار، نگران دلم باشی
مگه میشد یه روز باشی، مگه میشد که تنها شی
.
تا ببینی چقد سخته،که پریشون فردا شی
که یکی از خودت بدتر تنهات بذاره
.
دیگه حس نمیکنی یه کسی چش براته
از تو دوره و تو خیالش باهاته
.
تو خودت رو ملامت کن،تو به این دوری عادت کن
بی تـــفــاوت به احساســه ،همه دنــیـــا خــیانــت کن
.
غافل از این که هر فردی
خـــــــدایــــــــــی داره
.
حالا دیگه رفته تو بمون و دردات حالا دیگه رفته
اونی که می خواستی واسه روز فردات حالا دیگه رفته